وداع آخر با مامان عزیز
تقدیم به روح پاک و مهربون مامان عزیز مهربونم که با رفتنش غصه دنیا رو مهمون دل کم طاقتم کرد... دیروز اومدم مهمونیت ولی نه جایی که همیشه خونه امیدمون بود... نه اون خونه ای که همیشه با لبخند ازم پذیرایی می کردی و من عاشق گلدون های بزرگ و کوچیکت بودم... نه اون سرایی که همیشه بوی غذاش تا هفت خونه اون ورتر می رفت و من عاشق رشته پلویی بودم که آخرش هم واسم درست نکردی و رفتی.... دیروز مهمون خونه ای بودم که بقیه می گن سرای آخرت... آره اومدم سر خاکت و عجب از سکوتی که اونجا داشت... چقدر سرد و ساکت و بی روح بود... خونه خودت کجا و اون جا کجا... چقدر تفاوت و چقدر فاصله.... همنشین و دوستات مورچه هایی بودن که از زیر خاک بدو بدو بیرون می اومدن و انگار چ...
نویسنده :
آرزو
17:58